قدش ۱۹۰ بود و با وزنی حدود ۱۱۰ کیلوگرم آدم را یاد بادیگاردهای فیلمهای کلاسیک میانداخت. به دلیل سالها فعالیت در ورزشهای متنوع و گوناگون از جمله شنا، والیبال، بسکتبال و کشتیکچ هیکلی ورزیده داشت و سلامتی و خوشبنیهای از سر و ریختش میبارید. در خاطراتش تعریف میکرد که یک بار وقتی چهارساله بوده برادر بزرگترش مجبورش کرده بود درکه را برود بالا و از همان کودکی با انجام انواع ورزشها بزرگ شده است. این بچه محله نواب تهران که به قول خودش و تایید رفیقی که همراهش آمده بود در مرام گذاشتن و تمام کردن دوستی و رفاقت دومی ندارد در سال ۱۳۵۵ به دنیا آمده و تا الان شغلهای مختلفی را تجربه کرده است.
اگر شما هم از اهالی پایتخت باشید میدانید که هرازگاهی به دلیل تغییرات اجتماعی سریعی که در این شهر رخ میدهد شغلهایی باب میشود و با فروکش کردن تب این تغییرات و رواج شیوههای دیگر، شغلهای تازهای هم پا میگیرد. خسرو قاسمی هم در این تب و تابها از دهه ۷۰ به این سو یعنی از زمانی که ۱۸ساله شد و شروع کرد نان بازوی خودش را خوردن گاه گاهی از این شغلها داشته است. گاهی در کار اسمبل کامپیوتر بوده، گاهی آنتن و بقیه متعلقات را نصب میکرده و مدتی راننده آژانس بوده است. از زبان خودش بشنوید: «مثل بقیه دوستانی که عاشق ماشین هستند من هم از کودکی به ماشین و در جوانی به موتورسیکلت علاقه داشتم. با اولین درآمدم یک موتور هوندا ۱۲۵ خریدم بعد هم یک سوزوکی ۲۵۰، بعد یاماها ۲۰۰ و حدود یک ماهی هم موتور ۱۰۰۰ داشتم. آن موقع هم تکچرخ زدن با موتور و کارهای عجیب و غریب خوراک جوانی ما بود. این روال بود تا اینکه موتورم را فروختم و در ۲۳سالگی اولین ماشین خودم را که یک پیکان بود خریدم.»
او ماشینبازی را با همین پیکان شروع کرده است: «البته همان پیکان هم یک پیکان معمولی نبود. خیلی بهش رسیده بودم و کاملاً درستش کرده بودم.» بعداً او ماشینهای مختلفی میخرد تا اینکه میرسد به پژو ۴۰۵. مدتی با این ماشین در آژانس کار میکند و در همین حین «شروع کرده بودم به لایی کشیدن در اتوبانها و قرار گذاشتن با بچههایی که پاتوقشان پارکوی بود. کلکل کردن و آینه زدن و این حرفها را تجربه میکردیم. آنجا بود که دیدم بعضیها با چه ماشینهایی میآیند و نصف مهارتهای مرا هم نداشتند. من هم از قدیم عاشق ماشینبازی بودم، تصمیم گرفتم آژانس را رها کنم و بچسبم به کار خرید و بازسازی ماشین.» این تصمیم را عملی میکند و اولین ماشینی که میخرد فورد موستانگ قرمزرنگی است به سال تولید ۱۹۶۶.
«این ماشین از داغونی و منفجری یک چیز وحشتناکی بود و همه میگفتند محال است بتوانی بازسازیش کنی اما من به تنهایی و با استفاده از اینترنت موفق شدم بازسازیش کنم.»
خسرو قاسمی میان حرفهایش به روزهای اولی که وارد این حرفه شده بود گریزی میزند: «روزهای اول که من راه و چاه این حرفه را نمیدانستم خیلیها مرا سر میدواندند. جواب تلفنم را نمیدادند یا وقتی میشنیدند مثلاً پول کمی برای صافکاری میتوانم بپردازم کارم را راه نمیانداختند. من کمکم خودم را در این حرفه بالا کشیدم اما آن روزها را فراموش نمیکنم. به همین خاطر الان اگر کسی بخواهد ماشین جمع کند هر کمکی از دستم بربیاید برایش انجام میدهم، چون وضعیت خودم را در آن سالها به یادم میآورم.» میگوید بارها پیش آمده کسانی از شهرستان به او تلفن کردهاند و او آنها را راهنمایی درست کرده و همین باعث حیرت آنها شده است: «تلفن میزنند و تشکر میکنند.
میگویند آقای فلانی به ما گفته بود مثلاً کار صافکاری این ماشین ۱۵ میلیون میشود اما شما ما را راهنمایی کردید و این کار را با نصف قیمت انجام دادیم، نمیدانیم چه جوری از شما تشکر کنیم. اما من فکر میکنم ما همه از این دنیا میرویم و اول نام ماست که میماند، دوم هم اینکه باید همهمان کمک کنیم این حرفه پا بگیرد و اگر کسی علاقهمند است و بودجه کافی ندارد یک طوری بتواند کارش را راه بیندازد. هر چی آدم بیشتری وارد این حرفه شود ماشینبازی هم رونق بیشتری میگیرد و این به نفع همه ماست.» بعد از موستانگ قرمز؛ او یک موستانگ ۶۶ سفید، موستانگ ۶۷ فست بک، موستانگ ۶۸ کوپه و یک شورولت نوا دو در ۱۹۷۷ دارد.«خیلی از ماشینبازها ماشین زیر پایشان مثلاً پژو ۲۰۶ است اما من ماشین زیر پایم هم همین شورولت نوایی است که خودم جمع کردهام.» میپرسم این ماشینها را کجا نگه میدارید؟ میگوید: «یکی از فوردها را در پارکینگ پاساژی که دفترم آنجاست، یکی را در پارکینگ خانه، دو تا هنوز بازسازیشان تمام نشده و در صافکاری هستند. شورولت نوا هم مثل گاو پیشانیسفید است، میبندم به شیر گاز دم در خانه!»
● همان سوال همیشگی این بار از خسرو قاسمی پرسیده میشود: چرا ماشین امریکایی؟
«به خاطر قدرتش و زیباییاش که در ماشینهای دیگر پیدا نمیشود. ریشه ساخت این ماشینها و نامگذاریشان هم برای من خیلی جالب است و همه را ریزریز خودم در اینترنت پیدا کردهام.» او درباره فورد موستانگ ۶۶ میگوید: «دهه ۷۰ در امریکا بحبوحه کلاه کابوی بود. کارخانه فورد میخواست خودش را از ورشکستگی نجات بدهد و بازار فروش را به دست بگیرد برای همین از اسب که سمبل امریکاییهاست در طراحی و آرم این ماشین استفاده کرد. غربیلک فرمان این ماشین از جنس استخوان است که نزدیکی به طبیعت را تداعی میکند. پشت این ماشین دو تا هلال رو به بالا دارد که تداعیکننده لبه کلاه گاوچرانهاست و خمی که رو به بالا دارد. آرم پرچمی که بغل فورد موستانگ حک شده سه رنگ آبی، سفید و قرمز دارد. در آن دهه، این سه، رنگ پرچم مسابقات اسبدوانی در امریکا بوده است. دو خطی که روی فورد موستانگ GT است تداعیکننده دو خط وسط جاده است و بیانگر اینکه فورد همیشه در حال سبقت گرفتن و جلو زدن از ماشینهای دیگر است.»
عشق او به ماشینهای امریکایی باعث شده است چنین شعاری را بر پیشانی وبلاگش حک کند: «بیایید ماشینهای امریکایی را زنده کنیم.» با اینکه به قول خودش همه جور ماشینی را میخرد و میفروشد و بازسازی میکند اما هنوز هم کافی است نام ماشین امریکایی را بیاوری تا چشمانش برق غریبی بزند. خسرو قاسمی با این قد و هیکل ورزشکاری و این هیبت، ماهیگیری میکند. در حقیقت ماهیگیری جزء علایق جدی او در زندگی است و عکسهایی از دریاچههای کوچک اطراف تهران در موبایلش دارد که او را سرگرم این ورزش نشان میدهد. او ازدواج نکرده است: «همه عشق من همین ماشینها هستند. فکر کردم و دیدم نمیتوانم این عشق را با چیزهای دیگری تقسیم کنم. البته حالاحالا وقت هست.» میخندد: «بالاخره ازدواج میکنم و پسری خواهم داشت که این ماشینها را برایش یادگار بگذارم.»